مجموعه کتابهای من و داداشم
تولد نوزاد جدید و عکسالعمل بچهی اول،
مشکل خانوادههای جوان!
معرفی از : سمیه بانو (مسیر )
مجموعه کتابهای من و داداشم
- تولد نوزاد جدید و عکسالعمل بچهی اول، مشکل خانوادههای جوان!
- برای ۳ تا ۷ سالهها با کمک بزرگترها و ۸ تا ۱۱ سالهها
مجموعه کتابهای من و داداشم با نثری طنز و تصاویر رنگی و با نمک داستان خواهری ۴-۵ ساله به نام گودون و برادری نوپا به نام گاستون است .
این مجموعه شامل ۹ عنوان است که در کتابهای تک جلدی نیز منتشر شده است .
عناوین این مجموعه:
یه بچه دیگه چه بامزه
بیا آشپزی کنیم
بیا جشن تولد بگیریم
روزی که رفتیم سفر !
بچه ، بگیر بخواب
پوشک دیگه بسه
تو مریضی ، من دکتر
داداش کوچولوی خرابکار
من معلم تو شاگرد
این کتابها نوشته فانی جولی و رز کپدویلا است که خانم نسرین گلدار آنها را ترجمه و نشر” با فرزندان “منتشر کرده است .
………………………………………………
یه بچه دیگه چه بامزه
اسم من گودون است.
یک روز چشمم به شکم مامانم افتاد. مثل توپ باد کرده بود.
ترسیدم که توپ قورت داده باشد؛ این را به بابا و مامانم گفتم.
بابا گفت: نترس، مامان توپ نخورده.
مامان هم گفت: “همین روزها، یک نینی برای تو به دنیا میآورم.”
اما من اصلاً دلم نمیخواست نینی داشته باشم… بالاخره، مامانم رفت بیمارستان و با یک نینی برگشت.
یواشکی رفتم پیش نینی کوچولو و در گوشش گفتم:
“ببین کوچولو، فکر نکنی که همه کارهی این خانه هستی؛ من خیلی قبل از تو اینجا بودم… “
………………………………………………
بچه ، بگیر بخواب
آن روزها قرار بود مهمان برایمان بیاید. مامان، داداشم را به من سپرد.
هر وقت مهمان داشتیم، داداشم خرابکاری میکرد.
مامانم توی آشپزخانه کار داشت. به من گفت:
«بچه را ببر توی اتاقش نگه دار. سعی کن خوابش کنی.»…
دوباره گفت:«یادت هست آن دفعه موی عمو جان را کشید و بند کیفش را پاره کرد؟»
سعی کردم خوابش کنم. هرچه قصه بلد بودم برایش خواندم.
ولی تا صدای زنگ آمد، او از خواب پرید و دوید جلوی مهمانها.
این دفعه، جوری آبرو ریزی کرد که بابام حسابی عصبانی شد…
………………………………………………
داداش کوچولوی خرابکار
اسم من “گودون” است.
آلبرت موش من است که هدیهی تولدم بوده و من آن را خیلی خیلی دوست دارم.
مشکل این است که داداش کوچولوی من دوست دارد مرتب آن را اذیت کند.
هر بلایی دلش بخواهد سر آلبرت میآورد و زندگی او را به خطر میاندازد.
برای همین تصمیم گرفتم قلکم را بشکنم و یک حیوان دیگر برای او بخرم،
اما اصلاً فکرش را نمیکردم که برای چارهی این خرابکاریها، خنگ بازی هم در بیاورد!
………………………………………………
من معلم ، تو شاگرد
اسم من “گودون” است.
از وقتی برادر کوچکم گاستون به دنیا آمده، مامانم بی هوش و حواس شده.
از صبح تا شب به گهوارهی گاستون چسبیده و مرتب میگوید: “ناز، ناز، خشگل من، ناچ، ناچ، پیشت…”
میترسم با این کارها، گاستون را خل و چل کند…
برای همین تصمیم گرفتم خودم برای گاستون کاری بکنم!
“عزیرم، خواهر بزرگترت فوقالعاده است و میخواهد چیزهای مهمی در زندگی به تو یاد بدهد.”
………………………………………………
من مریضم ، تو دکتر
اسم من “گودون” است.
من یک برادر کوچک دارم: گاستون.
یک روز روپوش نقاشیام را پوشیدم، دستکشهای آشپزخانه مامان را دستم کردم،
گوشی ضبط صوت اتاق پذیرایی را توی گوشم گذاشتم و یک کلاه دکتری هم درست کردم و روی سرم گذاشتم.
گاستون با تعجب پرسید: “تو مریضی؟”
او هیچی نمیفهمد. نمیفهمد که دکتر گودون رو به روی او ایستاده!
………………………………………………
پوشک دیگه بسه
اسم من گودون است.
یک روز مامانم تصمیم گرفت، داداش کوچولویم گاستون را از پوشک بگیرد.
برایش یک بسته شورت هفتتایی قشنگ خرید و او را روی لگن نشاند و
گفت: “جیش توی لگن، باشه قند عسلم؟”
نزدیک ظهر همان روز، لگن قند عسل، هنوز خالی بود و همهی شورتهای او خیس شده بودند…
و درست همان موقع، من تصمیم گرفتم خودم به گاستون جیش کردن توی لگن را یاد بدهم.
………………………………………………
بیا جشن تولد بگیریم
داداش کوچولویم را خیلی دوست دارم؛
مخصوصاً وقتی که خواب است!
چون وقتی خواب است، همه چیز سر جایش است!
روزی که جشن تولدم بود، آرزو میکردم که بیدار نشود؛
و گرنه، همه چیز را به هم میریخت و پیش مهمانها آبرو ریزی میکرد…
اما از بد شانسی من، با اولین صدای زنگ مهمانها از خواب پرید و دردسرهای من شروع شد.
جیغ زد، داد زد، فریاد کشید و کیک تولد را خراب کرد.
ولی با همهی این دردسرها، او باعث شد که به مهمانهای من خوش بگذرد.
………………………………………………
بیا آشپزی کنیم
هر کاری که من میکنم، داداش کوچولویم هم میخواهد بکند.
ولی من کارهایی بلدم، که او نمیتواند انجام بدهد.
مثلاً : من آشپزی بلدم؛ ولی او نمیتواند آشپزی کند.
یک روز مامان و بابا نبودند، تصمیم گرفتم خودم آشپزی کنم…
آن روز، داداش کوچولویم گوشی تلفن را شکست.
چند تا تخممرغ هم کف آشپزخانه شکست.
خودم از روی چهار پایه افتادم و پرده را از جا کندم.
میخواستم ماکارونی درست کنم. ولی نتوانستم.
به جای آن، املت درست کردم.
شب که مامان و بابا آمدند، املت را خوردند و گفتند: «چه خوش مزه!»
………………………………………………
روزی که رفتیم سفر
اسم من «گودون» است.
من یک داداش کوچولو دارم که اسمش «گاستون» است.
این بچه کوچولوها با این که خیلی کوچولو هستند،
جای بزرگی را در زندگی آدم بزرگها میگیرند.
آنها نه فقط در زندگی جای بزرگی را اشغال میکنند،
بلکه همیشه، همهی جاها را به خودشان اختصاص میدهند.
یکی از این جاها صندوق عقب ماشین است!
امسال وقتی میخواستیم برویم مسافرت،
بابا رخت خواب و کالسکه و لگن و پوشک و اسباببازی
و بقیهی لوازم گاستون را توی صندوق عقب ماشین گذاشت…
منبع : سایت با فرزندان
چقدر خوب. حتما تهیه میکنم.